{گناهکار}♥️💜 PAT12:
ارسلان«را برگشتی نیست (با داد)
دیانا:ن..ه.نه.ا.ر.س.لان ببین من همه حرفام دروغ بود فهمیدی
کمربند مو از دور کمر بار کردم،باید یاد بگیری با ارباب چجوری رفتار کنی
دیانا: ارسلان،،،،
به من نگووو ارسلان،ارباببب ارباب فهمیدی (بادادعربده)
ب..ا.شع
نیکا:بچه ها بالا فکرکنم دعوا شده پاشین،
عسل:فکر نکنم حلا بیرم
اره بریم
دیانا:......
ارسلان:کمربند و محکم به بدنش کوبیدم
دیانا:نه.محکم خوردم زمین ارسلان همینجور داشت میزد،،،دیدم در باز شد
نیکا:واییی،رفتم از دست ارسلان گرفتم ارباب بیان اینور
ولم کنننن نیکا،نکنه توهم دلت کتک میخواد ها مگه عسل مریم شماهم دلتون میخواد
نیکا: ارسلان شروع میکرد به زدن،ومنم اومد کنار رو زمین نشستم و به دیانا میکردم🥺🥺
دیانا:پخش زمین شده بودم به نیکا میکردم،که با بغض داشت بهم نگاه میکرد،داشت از بدنم خون میومد ،،
ارسلان:حلا فهمیدی ارباب کیههههه،اره من من ارباب شماهم هیچکچدومتون حق ندارین به من دستور بدین آخرین ضربه محکم به پشت کمر دیانا زدم،از اتاق اومدم بیرون با عصبانیت از پله ها پایین میرفتم ،،سوار ماشین شدم روشن کردم که دیدم
دیانا:بلندشدم و پشت ارسلان رفتم
نیکا:دیانا،وایسا عزیزم دیانا
دیانا:پشت ماشین فرار میکردم ارسلان.... ارسلان...وایسا تازه رسیده بودم به ماشین
ارسلان:دیدم دیاناااا داره از پشت صدا میزنه به شیشه ماشین میزد هنوز حرکت نکرده بودم سویچ ماشین گیر کرده بود
دیانا:دیدم جواب نمیده به اینکه به ماشین روشن شد رفتم جلو ماشین.
ارسلان:گاز دادم که دیدم
توووووووووففففغغغغغفففغفففف،از زبان نویسنده
نیکا:دیانااااا،ارباب زدیدنش اربابببب
دیانا:,چشام بسته شد و خاموشی متعلق..
ارسلان:از ماشین پیاده شدم،دیدم دیانا بیهوش جلوی ماشین افتاده از سرش خون میاومد رفتم بغلش کردم ،دیانا ،پاشو دیانا،دیاناااااا
نیکا:زنگ زدم او رژانس دیاناااااااااااا وای خاک تو سرم شد،
یک ساعت بعد___________ ،،
دکتر:آقای کاشی شانس اوردین ضربه محکم نبوده وگرنه دنده هاشون میشکست،
ارسلان:دکتر الان چطور،
ببین دنده هاشون آسیب دیده خون لابه لایه دنده ها خشک شده ۳روز باید استراحت کنن ولی خیلی مراقب دنده هاشون باشید نزارید بلند شن منم میرم
باشع،ممنون
نیکا:ارباب چیشد
خوبه نگران نباش
🥺😭😭😭😭
گریه نکن همش تقصیر کنه تو چرا داری گریه میکنی،
نیکا: نمدونم،نیاید میرفتین ارباب،
باشع،اروم رفتم داخل اتاق دیانا تکیه داده بود به تخت
دیانا: ا.ر..ب.ا خودمو جمع کردم حتماً ارسلان الان دعوا میکنه،منو.بخخ..شید
ارسلان:اومد نزدیک تخت نشستم ،تقصیر من بود وقتی عصبانی هستم اصلا نمدونم دارم چیکار میکنم ببخشید
باورم نمیشه ارسلان از من معذرت خواهی کرد،.
ارسلان:اولین بار بود که دلم داشت واسه یه نفر میسوزه محکم دیانا رو بغل کردم
دیانا 🥺😧
ساکت وایستادم و فقط بغلش کردم
دیانا:ارباب،،من میشه از اینجا برم
ارسلان:داشتم میسوختم ، واسه چی
میخوام برم بیمارستان
ارسلان:بهش نگاه کردم،من میبرمت ولی الان دکتر اینجا بود نفهمیدی
نه،
پاشو بریم
نمیخواد اگه دکتر بوده نمیخواد
پاشو دیانا
نمی خواد
میخواد
نمیخواد
میگم میخواد
ارسلان،
هومم،
نمیخواد میخواستم ببینم چیزیم شده یا نه اونم دکتر بوده دیگه نمیخواد،
باشع،
قل بده
چی رو
دیگه هیچ دختر دیگه،رو نزنی سعی کن با حرف حلش کنی،
باشع،
نیکا؛سلام،در و باز کردم
ارسلان:نیکااا،صد بار گفتم اینجوری نیاااااااا،
دیانا😌😌😌😌😌
نیکا: ببخشید ،ام میشه با دیانا تنها حرف بزنم
اره من برم دارو دکتر گفته بخرم
نیکا داشتم،می فتم که…….………
بچه امروز پارت گذاشتم اگه میخواین یکم از حال بدمو خوب کنید
لایک و کامنتتتتتتتت،فراموش نشههه،
مرسی ،💜♥️♥️♥️💜
###
دیانا:ن..ه.نه.ا.ر.س.لان ببین من همه حرفام دروغ بود فهمیدی
کمربند مو از دور کمر بار کردم،باید یاد بگیری با ارباب چجوری رفتار کنی
دیانا: ارسلان،،،،
به من نگووو ارسلان،ارباببب ارباب فهمیدی (بادادعربده)
ب..ا.شع
نیکا:بچه ها بالا فکرکنم دعوا شده پاشین،
عسل:فکر نکنم حلا بیرم
اره بریم
دیانا:......
ارسلان:کمربند و محکم به بدنش کوبیدم
دیانا:نه.محکم خوردم زمین ارسلان همینجور داشت میزد،،،دیدم در باز شد
نیکا:واییی،رفتم از دست ارسلان گرفتم ارباب بیان اینور
ولم کنننن نیکا،نکنه توهم دلت کتک میخواد ها مگه عسل مریم شماهم دلتون میخواد
نیکا: ارسلان شروع میکرد به زدن،ومنم اومد کنار رو زمین نشستم و به دیانا میکردم🥺🥺
دیانا:پخش زمین شده بودم به نیکا میکردم،که با بغض داشت بهم نگاه میکرد،داشت از بدنم خون میومد ،،
ارسلان:حلا فهمیدی ارباب کیههههه،اره من من ارباب شماهم هیچکچدومتون حق ندارین به من دستور بدین آخرین ضربه محکم به پشت کمر دیانا زدم،از اتاق اومدم بیرون با عصبانیت از پله ها پایین میرفتم ،،سوار ماشین شدم روشن کردم که دیدم
دیانا:بلندشدم و پشت ارسلان رفتم
نیکا:دیانا،وایسا عزیزم دیانا
دیانا:پشت ماشین فرار میکردم ارسلان.... ارسلان...وایسا تازه رسیده بودم به ماشین
ارسلان:دیدم دیاناااا داره از پشت صدا میزنه به شیشه ماشین میزد هنوز حرکت نکرده بودم سویچ ماشین گیر کرده بود
دیانا:دیدم جواب نمیده به اینکه به ماشین روشن شد رفتم جلو ماشین.
ارسلان:گاز دادم که دیدم
توووووووووففففغغغغغفففغفففف،از زبان نویسنده
نیکا:دیانااااا،ارباب زدیدنش اربابببب
دیانا:,چشام بسته شد و خاموشی متعلق..
ارسلان:از ماشین پیاده شدم،دیدم دیانا بیهوش جلوی ماشین افتاده از سرش خون میاومد رفتم بغلش کردم ،دیانا ،پاشو دیانا،دیاناااااا
نیکا:زنگ زدم او رژانس دیاناااااااااااا وای خاک تو سرم شد،
یک ساعت بعد___________ ،،
دکتر:آقای کاشی شانس اوردین ضربه محکم نبوده وگرنه دنده هاشون میشکست،
ارسلان:دکتر الان چطور،
ببین دنده هاشون آسیب دیده خون لابه لایه دنده ها خشک شده ۳روز باید استراحت کنن ولی خیلی مراقب دنده هاشون باشید نزارید بلند شن منم میرم
باشع،ممنون
نیکا:ارباب چیشد
خوبه نگران نباش
🥺😭😭😭😭
گریه نکن همش تقصیر کنه تو چرا داری گریه میکنی،
نیکا: نمدونم،نیاید میرفتین ارباب،
باشع،اروم رفتم داخل اتاق دیانا تکیه داده بود به تخت
دیانا: ا.ر..ب.ا خودمو جمع کردم حتماً ارسلان الان دعوا میکنه،منو.بخخ..شید
ارسلان:اومد نزدیک تخت نشستم ،تقصیر من بود وقتی عصبانی هستم اصلا نمدونم دارم چیکار میکنم ببخشید
باورم نمیشه ارسلان از من معذرت خواهی کرد،.
ارسلان:اولین بار بود که دلم داشت واسه یه نفر میسوزه محکم دیانا رو بغل کردم
دیانا 🥺😧
ساکت وایستادم و فقط بغلش کردم
دیانا:ارباب،،من میشه از اینجا برم
ارسلان:داشتم میسوختم ، واسه چی
میخوام برم بیمارستان
ارسلان:بهش نگاه کردم،من میبرمت ولی الان دکتر اینجا بود نفهمیدی
نه،
پاشو بریم
نمیخواد اگه دکتر بوده نمیخواد
پاشو دیانا
نمی خواد
میخواد
نمیخواد
میگم میخواد
ارسلان،
هومم،
نمیخواد میخواستم ببینم چیزیم شده یا نه اونم دکتر بوده دیگه نمیخواد،
باشع،
قل بده
چی رو
دیگه هیچ دختر دیگه،رو نزنی سعی کن با حرف حلش کنی،
باشع،
نیکا؛سلام،در و باز کردم
ارسلان:نیکااا،صد بار گفتم اینجوری نیاااااااا،
دیانا😌😌😌😌😌
نیکا: ببخشید ،ام میشه با دیانا تنها حرف بزنم
اره من برم دارو دکتر گفته بخرم
نیکا داشتم،می فتم که…….………
بچه امروز پارت گذاشتم اگه میخواین یکم از حال بدمو خوب کنید
لایک و کامنتتتتتتتت،فراموش نشههه،
مرسی ،💜♥️♥️♥️💜
###
۱۱۴.۵k
۰۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.